اسم اعظم
اسمِ اعظم بِکُنَد کارِ خود ای دل، خوش باش
که به تَلبیس و حیَل، دیو مسلمان نشود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷
صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹
در نام بزرگ تست گویی
فی الجمله خواص اسم اعظم
ازرقی هروی قصیده شماره 37
ابن عباس گفت و جماعتی از مفسران که معنی و أیدناه بروح القدس آنست که وی را نام اعظم در آموختیم تا مرده بدان زنده میگردانید و خلق را بدان عجایب معجزات می نمود پس باین قول روح القدس اسم اعظم است
کشف الاسرار و عده الابرار، میبدی، 2- سوره بقره
بلعام باعورا چهار صد سال در تسبیح و تقدیس عمر بسر آورده بود و چهارصد مسجد و رباط بنا کرده بود و در پناه اسم اعظم راه اخلاص رفته بود هواء نفس او برو مستولی گشت تا دعایی کرد بر موسی او را گفتند ای بلعام اگر تو تیری در موسی اندازی او پوشیده اصطناع است جوشن و اصطنعتک لنفسی گرد وی در آمده و قضا و قدر هر دو دست در هم داده و او را بر آن داشته که آن تیری که پرورده چهارصد سال عبادت بود از کنانه اخلاص بدست دعوت بر آورد و در کمان اجابت نهاد ببازویی که پرورده اسم اعظم بود در کشید و بی محابا بر قدم موسی زد تا موسی چهل سال در تیه بماند از آنجا که رخت بر گرفتی همانجا رخت بنهادی موسی دل تنگ گشت گفت مرا چه بود که در تیه بمانده ام گفتند تیر بلعام بر قدم تو آمده است موسی گفت و ما را خود دعایی مستجاب نیست گفتند هست هر آنچ باید بخواه گفت ای بلعام بد مرد ما را نیز در کنانه کلیمی تیر دعوتی است که در هر که اندازیم دمار وی برآریم آن گه ید بیضا در کنانه کلیمی کرد تیر استقامت بر کشید در کمان اشرح لی صدری نهاد ببازوی سنشد عضدک در کشید بر سینه بلعام زد گفت الهی در بهینه وقت بهینه چیز ازو وا ستان گفت بهینه وقت اینست و بهینه چیز ایمانست فمثله کمثل الکلب ایمان مرغ وار از آن بیچاره بر پرید و اسم اعظم از وی روی بپوشید
کشف الاسرار و عده الابرار، میبدی، 13- سوره رعد
پاکست و بی عیب آن خداوندی که آن کند که خود خواهد بلعام را که اسم اعظم دانست و از عرش تا ثری بدید سگ خواند و از درگاه خود راند و با سگ اصحاب الکهف آن همه کرامت کند که با دوستان خود فرا راه خود دارد بجهانیان می نماید که قرب بنواخت ماست نه بعلت خدمت و بعد باهانت ماست
کشف الاسرار و عده الابرار، میبدی، 18- سوره کهف
کشف الاسرار و عده الابرار، میبدی، 2- سوره مومنون
نام او چون اسم اعظم تاج اسمادان از آنک
حلقهٔ میم منوچهر است طوق اصفیا
دیوان اشعار خاقانی، بخش قصاید
بهر تعویذ سلاطین از ثناش
اسم اعظم در زبان ملک باد
دیوان اشعار خاقانی، بخش ترجیعات
در عین علی، هو العلی الاعلی ست
در لام علی، سّر الهی پیداست
در یای علی سورهٔ حی قیوم
برخوان و ببین که اسم اعظم آن جاست
باباافضل کاشانی، رباعی 16
در نور جبینش حج اکبر
در نقش نگینش اسم اعظم
دیوان اشعار عطار، ترجیع 3
پند پیران همچو اسم اعظم است
بر جراحتها مثال مرهم است
مظهرالعجایب عطار، بخش 66
امیرالمؤمنین دانای سرها
امیرالمؤمنین از جان هویدا
امیرالمؤمنین شد اسم اعظم
امیرالمؤمنین باشد مکرّم
مظهر عطار، بخش 3
تا بداند عاشقان سوخته
اسم اعظم گشت در دین دوخته
بی سر نامه، عطار، بخش 3
تا بدانند عاشقان سوخته
اسم اعظم را ز جسمم روفته
عطار، وصلت نامه، بخش 21
مرا گر ز آنکه می خواهند همدم
درآموزید ما را اسم اعظم
فساد و خون نکردند می بخوردند
چو می خوردند فساد و خون بکردند
به زهره اسم اعظم را بدادند
چو سنگ ایشان به چاه غم فتادند
چو زهره اسم اعظم را بیاموخت
در آتش یکسر مویش نمی سوخت
بلبل نامه عطار، بخش 16
امیرالمؤمنین است اسم اعظم
امیرالمؤمنین است نقش خاتم
سی فصل عطار، بخش 1
یوسف چون بیدار شد جمله نهادش درد گرفت و شوق بر او غالب شد و روی به مصر نهد و در آرزوی نام بزرگ خدای تعالی میبود. چون به مسجد ذوالنون رسید سلام کرد و بنشست. ذوالنون جواب سلام داد. یوسف یکسال در گوشه مسجدی بنشست که زهره نداشت که از ذوالنون چیزی پرسد و بعد از یک سال ذوالنون گفت: این جوانمرد از کجاست؟
گفت: از ری.
یک سال دیگر هیچ نگفت و یوسف هم در آن گوشه مقیم شد. چون یک سال دیگر بگذشت ذوالنون گفت: این جوان به چه کار آمده است؟ گفت: به زیارت شما.
یک سال دیگر هیچ نگفت. پس از آن گفت: هیچ حاجتی هست؟
گفت: بدان آمده ام که تا اسم اعظم به من آموزی.
یک سال دیگر هیچ نگفت. بعد از آن کاسه چوبین سرپوشیده بدو داد و گفت: از رود نیل بگذر، در فلان جایگاه پیری است. این کاسه بدو ده و هرچه با تو گوید یاد گیر.
یوسف کاسه برداشت و روان شد چون پاره ای راه برفت وسوسه ای در وی پیدا شد که در این کاسه چه باشد که میجبند. سر کاسه بگشاد. موشی بیرون جست و برفت. یوسف متحیر شد. گفت: اکنون کجا روم؟ پیش این شیخ روم یا پیش ذوالنون.
عاقبت پیش آن شیخ رفت با کاسه تهی. شیخ چون او را بدید تبسمی بکرد و گفت: نام بزرگ خدای از او درخواسته ای؟ گفت: آری.
گفت: ذالنون بی صبری تو میدید، موشی به تو داد - سبحان الله - موشی گوش نمیتوانی داشت. نام اعظم چون نگاه داری؟
یوسف خجل شد و به مسجد ذوالنون بازآمد. ذوالنون گفت: دوش هفت بار از حق اجازت خواستم تا نام اعظم به تو آموزم. دستوری نداد. یعنی هنوز وقت نیست. پس حق تعالی فرمود که او را به موشی بیازمای. چون بیازمودم چنان بود. اکنون به شهر خود بازرو تا وقت آید.
یوسف گفت: مرا وصیتی کن.
عطار، تذکره الاولیا، در ذکر یوسف ابن الحسین
و گفت اسم اعظم هرگز متجلی نشد الا در عهد پیغامبر ما صلی الله علیه و علی اله و سلم رحمة الله علیه
عطار، تذکره الاولیا، در ذکر محمد بن علی الترمدی
یگچند ز دیو مردمی خصم
پنداشت که یافت اسم اعظم
ظهیر فاریابی، قصیده شماره 55
مرا گر ز آنکه می خواهند همدم
درآموزید ما را اسم اعظم
فساد و خون نکردند می بخوردند
چو می خوردند فساد و خون بکردند
به زهره اسم اعظم را بدادند
چو سنگ ایشان به چاه غم فتادند
چو زهره اسم اعظم را بیاموخت
در آتش یکسر مویش نمی سوخت
بلبل نامه عطار، بخش 16
یک پایگاه حضرت او اسم اعظم است
یک جرعه خوار صفوت او جسم ازهر است
دیوان اشعار اثیر اخسیکتی
از عشق ظهور عشق درخواست
اظهار حروف اسم اعظم
برداشت به جای خامه انگشت ...
... از دیده هر که نیست محرم
ای طالب اسم اعظم این نام
خواهی که تو را شود مسلم ...
... چون بند طلسم وا گشودی
بینی که تویی خود اسم اعظم
دیوان اشعار عراقی، ترجیع شماره 3
بل عین حقیقت است و اعلا
دریاب که اوست اسم اعظم
دیوان اشعار عراقی، ترکیب شماره 3
کان فسون و اسم اعظم را که من
بر کر و بر کور خواندم شد حسن
مولانا، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۱۱۷ - گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان
بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم
سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند
زین حروف اربرون کنی اسمی
اسم اعظم بود، مگیرش خوار
اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - وله
در جهان اسم اعظم او داند
و آن بود کوت بر زبان راند
اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۳ - در حقیقت اجابت دعا
پادشاها، به ذات اکرم تو
به صفات و به اسم اعظم تو
که ز ایمان مکن تهی دستم
بر همینم بدار تا هستم
اوحدی » جام جم » بخش ۱۳۰ - در اعتقاد خود گوید
اسم اعظم بدو سزاوار است
وین چنین در صحیح و اخبار است
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب سوم » بخش ۱ - الباب الثّالث فی اسمائه تعالی و تقدّس علم الیقین
در فاتحه حروف نامت
مکتوم خواص اسم اعظم
کمال خجندی قصیده شماره 4
گفتیم خدای هر دو عالم
گفتیم محمد و علی هم
گفتیم نبوت و ولایت
در ظاهر و باطنند باهم
آن بر همه انبیاست سید
وین بر همه اولیاست مَقدم
آن صورت اسم اعظم حق
وین معنی خاص اسم اعظم
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲
جملهٔ اسمای او از اسم اعظم خوانده ایم
اسم او گر بایدت اسمای او اسمای ما
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹
اسم اعظم را بخوان و یک مسمی را بدان
نعمت الله را بجو مجموعهٔ اشیا طلب
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
هر صورتی در آینه اسمی نموده اند
خوش صورتی که معنی آن اسم اعظم است
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶
نقش خیال اوست که گویند عالم است
این صورتست و معنی آن اسم اعظم است
اسمی که هست جامع اسما به نزد ما
آن اسم اعظمست و بر اسما مقدمست
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷
دارم دلی چون آینه دلدار دارد در نظر
در آینه پیدا شده حسنی که اسم اعظم است
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹
هر یکی را از او بود اسمی
اسم اعظم از آن سید ماست
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶
اسم اعظم که صورتش ماییم
جمع معنی هفت هیکل ماست
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷
اسم اعظم در همه عالم ظهور نور او است
جامع ذات و صفاتش این دل دانای ماست
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳
گر بوجهی اسم اعظم اسم اوست
در مسما اسم اعظم فانی است
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰
اسم اعظم چون صفات ذات اوست
جمله اشیا جامع اسما بود
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹
از دل ما جو مسمای وجود
کو نفس از اسم اعظم می زند
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷
هر کسی نام و نشانی یافته
عارفان با اسم اعظم سرخوشند
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۷
اسم اعظم در سواد اعظم است
در سواد اعظم آن اعظم نگر
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۳
اسم اعظم پادشاه عالمست
لحظه ای بی صاحب اعظم مباش
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۴
اسم اعظم خوانده ام از لوح دل
خازن گنج الهی دانمش
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۴
در آینه وجود آدم
دیدیم جمال اسم اعظم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۲
شرح اسما به ذوق خوش خوانده
عارف اسم اعظم آن اعظم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۴
مقصود تویی ز جمله عالم
ای مظهر عین اسم اعظم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۶
مظهر اسم اعظم اویم
حافظ حرف حرف قرآنم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۳
اسم اعظم که جامع اسماست
حافظانه به ذوق می خوانیم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۵
اسم اعظم خوانده ایم از لوح دل
از حروف اسم اعظم فارغیم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۹
شرح اسما به ذوق خوش خوانده
عارف اسم اعظم آن اعظم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۴
مقصود تویی ز جمله عالم
ای مظهر عین اسم اعظم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۶
مظهر اسم اعظم اوییم
غیر ما کیست صاحب اعظم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷
مظهر اسم اعظم اویم
حافظ حرف حرف قرآنم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۳
اسم اعظم که جامع اسماست
حافظانه به ذوق می خوانیم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۵
اسم اعظم خوانده ایم از لوح دل
از حروف اسم اعظم فارغیم
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۹
معنی اسم اعظم از ما جو
صورت ما ببین و او را جو
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۱
در میان آب بنشستیم در دریای عشق
عین ما از آب روی داده خوشتر ساخته
گنج پنهان بود پیدا کرده است بر بینوا
پادشاه از لطف خود با بینوا در ساخته
اسم اعظم نعمتاللّه را عطا کرده به من
بندهای را سیدی در بحر و در بر ساخته
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۲
اسم اعظم خواست تا ظاهر شود در آینه
عین ما روشن دلی را دیده مظهر ساخته
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۷
به اسم اعظم او را آفریده
ندیده دیده ما غیر رویش
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۰
دریاب رموز اسم اعظم
آن گنج در این طلسم دریاب
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۶
اسم اعظم نزد ما باشد قدیم
یعنی بسم الله الرحمن الرحیم
بحر اعیان گر شود یک سر مداد
کی تواند داد این تقریر داد
ور قلم جاوید بنویسد کلام
همچنان باقی بود ما لا کلام
شاه نعمتالله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۱۵
اسم اعظم در همه عالم یکی است
وحدت اسم و مسمی بی شکی است
شاه نعمتالله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۱۷
عالمی را نور می بخشد مدام
از عطای اسم اعظم والسلام
شاه نعمتالله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۱۸
اسم اعظم جامع ذات و صفات
روح اعظم پادشاه کاینات
شاه نعمتالله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۲۰
از تعین اسم اعظم رو نمود
در حقیقت آن تعین اسم بود
شاه نعمتالله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۲۳
نقش می بندد جمال ذوالجلال
در خیال و صورت او بر کمال
اسم اعظم کارساز ذات اوست
عقل کل یک نقطه از آیات اوست
هر چه باشد از حدوث و از قدم
جمع دارد در وجود و در عدم
لیس فی الامکان ابدع منهم
هکذا قلنا واسمع منهم
اسم اعظم می نماید صورتش
این معما می گشاید صورتش
صورتش آئینهٔ گیتی نماست
معنی او پرده دار کبریاست
شاه نعمتالله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۲۴
عارف سرّ عین عالم اوست
واقف راز اسم اعظم اوست
عقل اول وزیر آن شاه است
باطنا شمس و ظاهرا ماه است
در الف نقطه ایست بنهفته
اول و آخر الف نقطه
نقطه در الف نموده جمال
الفی در حروف بسته خیال
بی الف بی و بی الف بی تی
الفی بی نقط بود نی تی
قطب عالم چو نقطه پرگار است
دایره گرد نقطه در کار است
مظهر اسم اعظمش خوانم
بلکه خود اسم اعظمش دانم
اول او دلایل است به حق
واقف است از مقید و مطلق
عارفانی که علم ما دانند
صفت و ذات و اسم اعظمش دانم
شاه نعمتالله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۴۰
مظهر اسم اعظمش خوانم
بلکه خود اسم اعظمش دانم
اسم اعظم طلب کن از کامل
زان که کامل بود بدان فاضل
شاه نعمتالله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۵۰
اسم اعظم طلب کن از کامل
زان که کامل بود بدان واصل
شاه نعمتالله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۵۳