◦•●◉✿ دکتر ملیکا ✿◉●•◦

اینجا قراره پر بشه از چیزای قشنگ و جالب

◦•●◉✿ دکتر ملیکا ✿◉●•◦

اینجا قراره پر بشه از چیزای قشنگ و جالب

این وبلاگ رو ایجاد کردم برای اینکه چیزایی که به نظرم جالب و کاربردی هست رو در اختیار دیگران هم قرار بدم
امیدوارم به کارتون بیاد

 

 

بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار

خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار

که نه وقت است که در خانه بخفتی بیکار

بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق

نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار

آفرینش همه تنبیه خداوند دل‌ست

دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند

نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار

خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند

آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار؟

هر که امروز نبیند اثر قدرت او

غالب آنست که فرداش نبیند دیدار

تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش؟

حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار

که تواند که دهد میوهٔ اَلوان از چوب‌؟

یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار؟

وقت آنست که داماد گل از حجلهٔ غیب

به در آید که درختان همه کردند نثار

آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب

سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

باش تا غنچهٔ سیراب دهن باز کند

بامداد‌ان چو سر نافهٔ آهوی تَتار

مژدگانی که گل از غنچه برون می‌آید

صد هزار اَقْچه بریزند درختان بهار

باد گیسوی درختان چمن شانه کند

بوی نسرین و قَرَنْفُل بدمد در اَقطار

ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر

راست چون عارض گل‌بوی عرق کردهٔ یار

باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید

در دکان به چه رونق بگشاید عطار‌؟

خیری و خطمی و نیلوفر و بستان‌افروز

نقش‌هایی که درو خیره بماند ابصار

ارغوان ریخته بر دکّهٔ خَضراءِ چمن

همچنان‌ست که بر تختهٔ دیبا دینار

این هنوز اول آزار جهان‌افروزست

باش تا خیمه زند دولت نیسان و اَیار

شاخ‌ها دختر دوشیزهٔ باغ‌اند هنوز

باش تا حامله گردند به اَلوانِ ثِمار

عقل حیران شود از خوشهٔ زرّین عِنَب

فهم عاجز شود از حُقّهٔ یاقوت انار

بندهای رطب از نخل فرو آویزند

نخل‌بند‌ان قضا و قدر شیرین کار

تا نه تاریک بود سایهٔ انبوه درخت

زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار

سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی

هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار

شکل اَمرود تو گویی که ز شیرینی و لطف

کوزه‌ای چند نبات است معلق بر بار

هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است

به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار

حَشْوِ انجیر چو حلوا‌گر استاد که او

حَبِّ خشخاش کند در عسلِ شهد به کار

آب در پای ترنج و به و بادام روان

همچو در زیر درختان بهشتی أَنهار

گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین

ای که باور نکنی فِی ‌الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نار

پاک و بی‌عیب، خدایی که به تقدیر عزیز

ماه و خورشید مُسَخَّر کند و لیل و نهار

پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور

نقشبندی نه به شَنْگَرف کند یا زَنگار

چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ

انگبین از مگسِ نَحْل و دُر از دریا بار

نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن

و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار

تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او

همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار

آن که باشد که نبندد کمر طاعت او؟

جای آنست که کافر بگشاید زُنّار

نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است

شکر اِنعام تو هرگز نکند شکرگزار

این همه پرده که بر کَردهٔ ما می‌پوشی

گر به تقصیر بگیری نگذاری دَیّار

ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت‌؟

تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار

فعل‌هایی که ز ما دیدی و نپسندیدی

به خداوندی خود پرده بپوش ای سَتّار

سعدیا راست روان گوی سَعادت بردند

راستی کن که به منزل نرود کج‌رفتار

حَبَّذا عمر گرانمایه که در لغو برفت

یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار

درد پنهان به تو گویم که خداوند منی

یا نگویم، که تو خود مُطَّلِعی بر اَسرار

 

سعدی

 

 

تو چراغ آفتابی، گل آفتابگردان

نکند به ما نتابی، گل آفتابگردان


گل آفتاب ما را، لب کوه سر بریدند

نکند هنوز خوابی، گل آفتابگردان؟


نه گلی فقط که نوری، نه که نور بوی باران

تو صدای پای آبی، گل آفتابگردان


نفس بهار دستت، من و روزگار مستت

قدح پر از شرابی، گل آفتابگردان


نه گلی نه آفتابی، من و این هوای ابری

نکند به ما نتابی، گل آفتابگردان؟


تو بتاب و گل بیفشان، سر آن ندارد امشب

که بر آید آفتابی، گل آفتابگردان


سعید بیابانکی

 

 

 

نیینى باغبان چون گل بکارد

چه مایه غم خورد تا گل بر آرد

به روز و شب بود بى صبر و بى خواب

گهى پیراید او را گه دهد آب

گهى از بهر او خوابش رمیده

گهى خارش به دست اندر خلیده

به امید آن همه تیمار بیند

که تا روزى برو گل بار بیند

نبینى آنکه دارد بلبلى را

که از بانگش طرب خیزد دلى را

دهد او را شب و روز آب و دانه

کند از عود و عاجش ساز خانه

بدو باشد همیشه خرم و کش

بدان امید کاو بانگى کند خوش

نبینى آنکه در دریا نشیند

چه مایه زو نهیب و رنج بیند

همیشه بى خور و بى خواب باشد

میان موج و باد و آب باشد

نه با این ایمنى بیند نه با آن

گهى از خواسته ترسد گه از جان

به امید آن همه دریا گذارد

که تا سودى بیابد زانچه دارد

نبینى آنکه جوهر جوید از کان

به کان در آزماید رنج چندان

نه شب خسپد نه روز آرام گیرد

نه روزى رنج او انجام گیرد

همیشه سنگ و آهن بار دارد

همیشه کوه کندن کار دارد

به امید آن همه آزار یابد

که شاید گوهرى شهوار یابد

اگر کار جهان امید و آزست

همه کس را بدین هر دو نیازست

همیشه تا بر آید ماه و خورشید

مرا باشد به مهرت آز و امید

مرا در دل درخت مهربانى

به چه ماند به سرو بوستانى

نه شاخش خشک گردد گاه گرما

نه برگش زرد گردد گاه سرما

همیشه سبز و نغز و آبدارست

تو پندارى که هر روزش بهارست

ترا در دل درخت مهربانى

به چه ماند به گلزار خزانى

برهنه گشته و بى بار مانده

گل و برگش برفته خار مانده

همى دارم امید روزگارى

که باز آید ز مهرش نوبهارى

وفا باشد خجسته برگ و بارش

گل صد برگ باشد خشک خارش

دو چندان کز منست امیدوارى

ز تو بینم همى نومیدوارى

منم چون شاخ تشنه در بهاران

توى همچون هوا با ابر و باران

منم درویش با رنج و بلا جفت

توى قارون بى بخشایش و زفت

همى گویم به درد و زین بتر نیست

که جز گریه مرا کاری دیگر نیست

چه بیچاره بود آن سو گوارى

که جز گریه ندارد هیچ کارى

چو بیمارم که در زارى و سستى

نبرّد جانش امید از درستى

چنان مرد غریبم در جهان خوار

به یاد زادبوم خویش بیمار

نشسته چون غریبان بر سر راه

همى پرسم ز حالت گاه وبى گاه

مرا گویند زو امید بر دار

که نومیدى امیدت ناورد بار

همى گویم به پاسخ  تا به جاوید

به امیدم به امیدم به امید...

 

فخرالدین اسعد گرگانی

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۳/۲۵
دکتر ملیکا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی